روایت کانون پرورش فکری از درون

مرور کتاب

روایت کانون پرورش فکری از درون

بهرنگ صدیقی

یک شاخه گل در سیاهی جنگل مشتمل است بر پنج گفتگوی علی میرزائی، از مدیران کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در فاصله سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۹، دربارهٔ این نهاد شبه‌حکومتی که در دورهٔ پهلوی دوم پاگرفت. یکی از این گفتگوها را میرزائی با لیلی امیرارجمند، پایه‌گذار و مدیر کانون (۱۳۴۴-۱۳۵۷)، انجام داده و چهار گفتگوی دیگر در این مورد با خود او صورت گرفته است. گرچه نسخه‌ای از همهٔ گفتگوها پیش‌تر اینجا و آنجا منتشر شده بودند، اما جمع‌آوری آنها در این کتاب با ویرایش تازه منبع یک‌دست و مهمی را برای شناخت این نهاد شاخص در اختیار قرار می‌دهد. کتاب در انتها ضمیمه‌ای از عکس‌های مربوط به کانون و نمایه هم دارد.

تاکنون آثار معدودی دربارهٔ کانون نوشته و تولید شده است و البته در این میان جای اثر پژوهشیِ اصیلی در این خصوص به‌واقع خالی است. کتاب میرزائی، گرچه کاری پژوهشی نیست، فارغ از تکرارهای گریزناپذیری که به‌هرحال مشخصهٔ ژانر مصاحبه و تاریخ شفاهی است، با روایتی تمیز و جذاب که از دورنِ این نهاد دارد، داده‌هایی درخور برای کارهای پژوهشی آینده فراهم می‌آورد.

دربارهٔ اهمیت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هرچه گفته شود کم است و البته کتاب ­یک شاخه در سیاهی جنگل تا جایی که به فضای داخلی کانون مربوط می‌شود در این مورد کم نگذاشته است. کتاب مملو است از اطلاعاتی مفید دربارهٔ کانون است- نه‌فقط مربوط به دوره‌ای که میرزائی در آن مشغول به کار بوده، که از بدو پاگیری‌اش (۱۳۴۴) تا حتی سال‌های پس از انقلاب. روند شکل‌گیری و گسترش کانون، سازوکارهای درونی آن، تحولاتی که در طی سال‌ها کرده، ابعاد و حوزه‌های کاری‌اش، رابطه‌اش با نهادهای دیگر، و حتی شرح احوالات برخی افراد در همه سطوح، از مدیران گرفته تا کتابداران کانون، ازجمله موضوعاتی‌اند که طی گفتگوهای این کتاب به آنها پرداخته شده است.

حالا دیگر با این کتاب کانون و مسیر تحولِ تدریجی در مختصات سازمانی و مدیریتی آن را به‌خوبی می‌شناسیم. می‌دانیم که از ۱۳۴۴ که با ایدهٔ لیلی ارجمند ابتدا در کتابخانهٔ چند مدرسه شروع به کار کرد و بعد به تأسیس کتابخانه‌ای در پارک لاله (فرح) اقدام کرد، چطور به‌تدریج به مرکزی فرهنگی و هنری بدل شد با ۲۵۰ کتابخانهٔ ثابت و سیّارِ شهری و روستایی و عشایری با بیش از ۲٬۵۰۰٬۰۰۰ جلد کتاب، ۲۰ کتابخانهٔ دردست ساخت، و حدود ۲ میلیون کودک و نوجوان عضو تا اواسط دههٔ ۱۳۵۰. این نهاد که ابتدا قرار بود صرفاً کتابخانه باشد، طی این سال‌ها بدل شد به دستگاهی فرهنگی که در کنار ارائهٔ کتاب به کودکان و نوجوانان، قلمرو کارش را به حیطه‌های گسترده‌ای بسط داد؛ از امور مربوط به کتابخانه و نیز تولید و انتشار کتاب گرفته تا برگزاری کارگاه‌های آموزشی و همچنین تولید در حیطهٔ سینما، موسیقی، انیمیشن، مجسمه‌سازی، تئاتر، تئاتر عروسکی و غیره، و البته برگزاریِ جشنوارهٔ سینمای کودک. این مؤسسهٔ فرهنگی و هنری همکاریِ فوج بزرگی را از هنرمندان  و نویسندگان و ویراستاران و شاعران طراز اول ، استعدادهایی که بعداً در این صف قرار گرفتند، و آن‌ها که در ایران و خارج از ایران به مدارج بلند علمی و دانشگاهی رسیدند جلب کرد (ص. ۱۲۹). برخی از این همکارانِ نام‌آشنا عبارتند از محمدرضا لطفی، حسین علیزاده، مجید درخشانی، مرضیه برومند، بهروز غریب‌پور، هوشنگ کامکار، سوسن تسلیمی، احمدرضا احمدی، غلامحسین ساعدی، بهرام بیضایی، داریوش آشوری، نورالدین زرین‌کلک، محمدرضا شجریان، عباس کیارستمی، محمود دولت‌آبادی، اسفندیار منفردزاده، بیژن مفید، و بسیاری دیگر.

به تعبیر میرزائی، از عوامل مهمی که این کار کارستان را در کانون ممکن کرد عبارت بود از جوانی مدیران، روابط سالم سازمانی، فضای سالم کاری، دولتی نبودن، غیربوروکراتیک بودن، عاری بودن مدیران از فساد، و هویت جمعی‌ای که در کارکنان بود (ص. ۱۰۶-۱۱۰). اما در این کتاب نه فقط با کارهای کارستانِ کانون، که با نقاط ضعف عملکرد آن هم آشنا می‌شویم. مهم‌ترین ضعف از نظر میرزائی نبودِ نظام برنامه‌ریزی و نظارت و ارزشیابیِ سازمان‌یافته بود. بر این اساس، ارزیابی‌ دقیقی از کاراییِ اقدامات و هزینه‌ها برای پیش‌برد اهداف کانون صورت نمی‌گرفت (ص. ۱۴۰). البته مدیریت کانون به وجود این ضعف واقف بود و در اواخر دههٔ ۵۰ درصدد تدارک ساختار سازمانیِ جدیدی برآمد و طراحی آن را به سازمان مدیریت صنعتی سپرد. ازجمله نتایج این ساختار جدید ایجاد واحدی تازه به‌نام «مدیریت برنامه‌ریزی و نظارت بر فعالیت‌های کانون» با مدیریت میرزائی بود که از قضا شروع پیاده‌سازیِ این ساختار مصادف شد با انقلاب سال ۵۷ و بنابراین متوقف ماند (ص. ۱۴۱-۱۴۳). در کنار این ضعف، مشکلاتی هم بود که در واقع بر کانون تحمیل شده بودند. یکی از آنها مشکل تأمین نیروی انسانی برای مشاغل فرهنگی و هنری کانون بود. ویژگی‌های منحصربه‌فرد کانون شاغلان منحصربه‌فردی هم می‌طلبید و این مستلزم آن بود که کانون خودش نیروهای انسانی‌اش را، ضمنِ کار، تربیت هم بکند و این یعنی نیروی انسانیِ بی‌تجربه‌ای که احتمال خطایش زیاد است و این امر فشار مضاعفی را بر کار کانون وارد می‌آورد. و دیگری، توسعهٔ سریعی بود که کانون تجربه می‌کرد، هم به‌لحاظ شمار کتابخانه‌ها، هم به‌لحاظ دامنهٔ فعالیت‌ها. این امر نیز دشواری‌هایی برای هماهنگی بین بخش‌های ستاد و صف در کانون پدید آورده بود. البته میرزائی، ضمن برشمردن این ضعف‌ها و مشکلات، مدام تذکر می‌دهد که «ضمناً یک ‌چیزی هم به یادتان باشد که ما داریم دربارهٔ ۴۰-۴۵[1] سال پیش حرف می‌زنیم. آن‌چه امروز ایراد و اشکال به‌نظر می‌آید، در مواردی، در آن روزها خیلی طبیعی بود. در این مدت همهٔ ما تغییر کرده‌ایم و نگاهمان به مسائل و مقوله‌های مختلف تغییر کرده است». (ص. ۱۴۰)

ازجمله این تغییرات، تحولاتی است که در نگاه خودِ میرزائی در این سال‌ها پدید آمده و این وجه دیگری از گفتگوهای این کتاب است. در واقع، از خلال روایات این کتاب خود علی میرزائی را هم دقیق‌تر می‌شناسیم و نه‌فقط با فعالیت‌هایی که کرده که با دغدغه‌هایش هم آشنا می‌شویم که موضوع مدیریت به عنوان یک علم و کمبود این نگاه در ایران ازجمله مهم‌ترین‌های آنها است.

علی میرزائی که در ۲۳ سالگی پیرو تصمیم مدیرعامل وقتِ کانون مبنی بر نوسازیِ مدیریت کتابخانه، در سمتِ ریاست کتابخانه‌های تهران به استخدام کانون درآمد در ادامه، مدیریت تمام کتابخانه‌های کانون در کل کشور را عهده‌دار شد و در نهایت در آستانهٔ انقلاب ۱۳۵۷ به مدیریت برنامه‌ریزی و نظارت بر فعالیت‌های کانون منصوب شد. این جوان و اکثر جوانان دیگری که در کانون مشغول به کار بودند «یک گروه جوان کتاب‌خوانده، خیلی کتاب‌خوانده، و آرمان‌طلب» بودند «ولی ناآشنا به روش‌های مدیریت». به تعبیر میرزائی «ما شهودی و غریزی مدیریت می‌کردیم…. ما از شیوه‌های خودجوش و ابتدایی بهره می‌گرفتیم… جوان‌هایی آرمان‌طلب و پرانرژی بودیم که با زورِ آن‌چه در حافظه داشتیم (از کتاب‌هایی که خوانده بودیم) یا زور کلامْ مسائل را حل می‌کردیم، یا می‌خواستیم حل کنیم، نه با تفکر مدیریتی و روشمند… در یک کلام، به ایران و به کارمان و به کانون عشق می‌ورزیدیم… ما بی‌تجربگی مدیریتی را با قابلیت‌های فرهنگی و انگیزهٔ بالا و صرف انرژی زیاد جبران می‌کردیم». (ص. ۳۰-۳۱) فهم همین نکته در نهایت او را به‌سمت یادگیری علم مدیریت سوق می‌دهد و بعدتر، در مناصب دیگرش پس از کانون در نهادهای دولتیِ پس از انقلاب از آن بهره‌ها می‌برد.

کتاب، جز اطلاعات نایابی که دربارهٔ کانون به‌دست می‌دهد، جای خالیِ مهمی را نیز نشان می‌دهد و آن بی‌توجهی به یکی از مهم‌ترین روندهایی است که در دههٔ ۴۰ آغاز شد و به‌نظر می‌تواند وجه مهمی باشد در فهم بافت‌وبستر سیاسی-اجتماعی-فرهنگیِ آن دوران- وجهی که کمتر به آن پرداخته شده است. در واقع، دوران پاگیریِ کانون هم‌زمان است با دو روند مهم در رابطهٔ میان دولت و گروه‌های سیاسی. از سویی از ۱۳۴۲ این گروه‌ها به‌طور گسترده سرکوب می‌شوند، که اوج نمادین آن را در واقعهٔ سیاهکل شاهد بودیم، و از سوی دیگر با فرایندی مواجهیم که می‌توان آن را تلاش برای جذب و ادغام مخالفان در درون دستگاه دولت خواند. نهادهایی مثل کانون پرورش کودکان و نوجوانان یکی از نمونه‌هایی بود که اعضای گروه‌های سیاسی از طیف‌های متفاوت جذب آن می‌شدند.[2] به تعبیر میرزائی: «… بیشتر همکارانی که در کانون بودند، منظورم مدیران و مسئولان و گروهی از کارشناسان است، سیاسی بودند؛ اکثراً سابقه‌دار هم بودند، زندان هم رفته بودند، برخی محکومیت هم داشتند… ما به کتاب ‌خواندن و به گسترش کتابخانه‌ها از دیدگاه سیاسی، تعهد اجتماعی، و تعهد اخلاقی نگاه می‌کردیم». (ص. ۹۵)

از مصادیقی که به‌خوبی این نکته را روشن می‌کند حضور فیروز شیروانلو بین سال‌های ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۰ در کانون است. او که سابقهٔ عضویت در کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در انگلستان با گرایش چپ را داشت و  در جریان تیراندازی به شاه در کاخ مرمر در ۱۳۴۴ به همراه پرویز نیکخواه، احمد منصوری، احمد کامرانی، محسن رسولی، و منصور پورکاشانی متهم و دستگیر شد، مدتی پس از آزادی به‌دعوت لیلی امیرارجمند به کانون می‌پیوندد و هم‌زمان مدیریت انتشارات، بخش سینمایی، و بعدتر مرکز پژوهش آن را عهده‌دار می‌شود. به‌ویژه مرکز پژوهش کانون از بخش‌هایی است که حضور نیروهای سیاسی در آن پررنگ است: «در ۱۳۵۰، با نیروهایی که به شیروانلو و از این طریق به خانم ارجمند معرفی شده بودند، گروه آموزش تشکیل شد، با فریدون شایان، نوذر طیب، و محمود قادری. رابطهٔ مدیران کتابخانه‌ها… با این گروه، به‌خصوص شایان که بر دو تن دیگر ریاست می‌کرد، خوب نبود، چون به‌جای آموزش‌های کتابداری، داروینیسم و بخش‌هایی از مارکسیسم-لنینیسم به قرائت استالین و روس‌ها را درس می‌دادند… راستش ما در آن زمان مخالف این آموزش‌ها نبودیم، ولی اعتراضمان این بود که این دوستان اصلاً حواسشان نبود که اینجا حوزهٔ حزب توده یا هر حزب و گروه سیاسی دیگر نیست» (ص. ۱۸۳-۱۸۲). ازجمله نام‌های آشنای دیگر در این میان که در این دوران در کانون مشغول به کارند می‌توان از حمید مؤمنی، عطا نوریان، مرتضی بهنیا، مهین محتاج، و کمال پولادی یاد کرد که بعدها بعضی زندان یا کشته شدند.

البته میرزائی جابه‌جا متذکر می‌شود که کانون برای این افراد مَحمل فعالیت‌های سیاسی‌شان نبود و متذکر می‌شود «اگر می‌گویم کانونی‌ها سیاسی بودند، به معنی این نیست که کانون پایگاه عملیات چریکی بود. نه! کانون مرکزی بود برای فعالیت جوانانی آرمان‌گرا که تفکر و اندیشهٔ سیاسی فعال داشتند، اندیشه‌ورز بودند، و تفکر و اندیشهٔ سیاسی‌شان را در خدمت تعهد فرهنگی و برای خدمت به کودکان و نوجوانان به‌کار می‌گرفتند، و گذران شرافتمندانه‌ای از این محل داشتند» (ص. ۱۰۵). در جایی دیگر منظورش را روشن‌تر هم می‌گوید: «حرف کانون این بود…: اعضای کتابخانه‌های کانون باید آین‌قدر کتاب بخوانند، فیلم ببینند، شعر بخوانند، موسیقی کار کنند، موسیقی بشنوند، نقاشی کار کنند، نقاشی ببینند، حرف بزنند، بحث بکنند، و… که فکر و ذهنشان پرورش پیدا کند، باز شود، جاهل بار نیابند، متعصب بار نیایند، گول نباشند، گنگ نباشند، توسری‌خور نباشند، و آن‌گونه مطیع نباشند که هرچه بار روی کولشان گذاشتند بگویند می‌بریم! اگر این کاری که کانون می‌کرد نامش «هدایت سیاسی» است، بله، ما این کار را می‌کردیم، اما اگر کسی بگوید ما هدایت سیاسی به‌سوی هدف سیاسیِ ویژه یا در خدمت گروه و دسته و ایدئولوژیِ خاصی می‌کردیم، بی‌خود می‌گوید» (ص. ۱۲۲). با همین نگاه، انتشار کتاب ماهی سیاه کوچولو از صمد بهرنگی از سوی کانون را نه فقط مبتنی بر طرح‌ونقشه‌ای از پیش تعیین‌شده نمی‌داند- ازجمله برای ترویج تئوری جنگ مسلحانه، آن‌طور که منوچهر هزارخانی آن زمان در تفسیرش از این کتاب طرح کرد- که باور دارد تأثیری که کودکان از این کتاب می‌گرفتند هم با آنچه در این تفسیرها آمده همخوانی نداشت. به‌‌تعبیر او: «به‌شهادت کتاب‌دارانِ آن روزهای کانون… نخستین پیامی که ]کودکان[ از ماهی سیاه کوچولو می‌گرفتند این بود که اگر کودکی به حرف‌های بزرگ‌ترها گوش ندهد، همان بلایی به سرش می‌آید که بر سر ماهی سیاه کوچولو آمد! این پیام عکس پیامی است که جامعهٔ روشنفکری از داستان ماهی سیاه کوچولو گرفته بود. حالا اگر کسانی می‌خواهند بگویند که به کودکان ده-دوازده ساله تئوری جنگ مسلحانه آموزش داده می‌شد بحث دیگری است». (ص. ۱۲۴-۱۲۵)

در ادامه نکتهٔ فوق دربارهٔ فرایند جذب و ادغام نیروهای سیاسی که در کنار بگیر و ببندها در جریان بود، نقش دستگاه‌های امنیتی رژیم هم اهمیت ویژه‌ای دارد. از خلال مصاحبه‌های میرزائی روشن می‌شود که ساواک بر فعالیت‌‌های کانون نظارت داشته است. ازجمله، پرویز ثابتی، مسئول ادارهٔ سوم (مهم‌ترین رکن ساواک) و رئیس ساواک تهران، در حدود سال ۱۳۵۵ در کانون سخنرانی‌ای خطاب به کارکنان با این مضمون کرده که: «ما می‌دانیم شما دارید چه‌کار می‌کنید، می‌دانیم در فلان کتاب و در فلات فیلم منظورتان چه بوده، می‌دانیم اگر در کتابخانه‌‌ای فلان برنامه را می‌گذارید منظورتان چیست. شما فکر نکنید ما نمی‌دانیم» (ص. ۱۲۶). البته به‌نظر می‌‌رسد این «گرودخاک‌هایی» که امثال ثابتی می‌کردند برای اینکه نشان دهند «از همه‌چیز خبر دارند و به اوضاع مسلط‌اند» چندان برای فعالیت‌های کارکنان کانون محدودیت‌زا نبوده‌اند: «من امروز شهادت می‌دهم که اگر صد ایده برای کارم در کانون داشتم، ۹۹‌تای آن را توانستم اجرا کنم. بقیه هم همین‌طور بودند. کتابداران هم به همین ترتیب آزاد بودند…البته کنترل‌های دستگاه‌های امنیتی هم حتماً بود، ولی نمی‌توانم بگویم که می‌خواستیم آپولو هوا بکنیم و نمی‌گذاشتند! نه، کارهایی را که می‌خواستم بکنم کردم. اگر کاری نکردم بلد نبودم». (ص. ۹۴)

اما با این اوصاف چرا به‌واقع رژیم شاهنشاهی کانون را تحمل می‌کرد؟ این یکی از پرسش‌های کلیدی‌ای است که در یکی از مصاحبه‌ها از میرزائی پرسیده می‌شود و او پاسخ قاطعی ندارد و می‌گوید این نکته «من را هم به فکر وامی‌دارد». البته، با همهٔ این تردیدها دو تحلیل احتمالی به‌دست می‌دهد: شاید حاصل تلاش جناح اصلاح‌طلب در حکومت پهلوی بوده که نگذاشته «با دو خط نامه کانون را تعطیل کنند» و البته «می‌شود این تحلیل را هم کرد که فکری به ذهن یک نفر می‌رسد ]منظور لیلی امیرارجمند است[، خوب شروع می‌کند، فضای مناسب به کمک او و کاری که شروع کرده می‌آید، بعد گروهی، آشکار و پنهان، به حمایت از آن برمی‌خیزند، آن کار ریشه می‌دواند، و الی آخر». (ص. ۱۳۷-۱۳۶)

اما اهمیت این پرسش از این حیث است که می‌تواند دریچه‌ای به نوعی دیگر از تحلیل از کردوکارهای دولت پهلوی دوم باز کند که گرچه میرزایی به آن نمی‌پردازد اما درواقع کتابش می‌تواند نقش مهمی در تکوین آن ایفا کند. تحلیلی که برخلاف رویکردهای یک‌دست‌ساز از عملکرد دولت، که از قضا پرسش پیش‌گفته هم دلالت بر همین نوع نگاه دارد، مبتنی باشد بر تکثر نیروها در این دستگاه. در نگاهی اولیه می‌توان یکی از ابعاد این تکثر را مشخصاً در نهاد دربار سراغ گرفت که اجزای متفاوتِ آن در این دوره در پیِ گسترش نفوذ و افزایش سهم‌شان از قدرت‌اند. همین اجزائند که تشکیلات نیمه‌حکومتیِ جورواجوری را از اواسط دههٔ ۱۳۴۰ شکل می‌دهند و کانون پرورش فکری یکی از آنها است که زیر نظر دفتر مخصوص فرح برپا می‌شود. ازجمله نهادهای دیگر در همین خصوص عبارتند از دفتر شاهنشاهی خدمات اجتماعی زیر نظر اشرف پهلوی و لژیون شاهنشاهی خدمت‌گزاران بشر زیر نظر دفتر مخصوص شاه. این‌گونه نهادهای شبه‌حکومتی، که شمارشان به همین موارد خلاصه نمی‌شوند و بسیاری از اعضای اپوزیسیون سیاسی در این دوران در آنها مشغول به‌کار بودند، فضایی برای نوع تازه‌ای از ارتباط میان نیروهای سیاسی و دستگاه دولت فراهم می‌آورند. با این وصف، چه‌بسا برخلاف گمانه‌های میرزائی، موضوع بیش از آنکه مربوط به تلاش‌های بخش اصلاح‌طلب رژیم یا ابتکارات فردی باشد، به تناقضات و تکثر نیروهای موجود در درون دستگاه دولت ربط پیدا کند.

به‌نظر، این نهادها، با امکاناتی که داشتند، جذابیت بسیاری به‌ویژه برای گروه مخالفانِ به‌اصطلاح «بریده» داشتند و با جذبشان، به تعبیر انقلابیون پابرجا، آنان را به مشاطه‌گران دستگاه سیاسی حاکم بدل می‌کردند. گرچه این افراد عمدتاً پس از عبور از دستگاه ساواک و اطمینان از تغییر مشی‌شان از رویکردی انقلابی به رویکردی اصلاح‌طلبانه جذب رژیم می‌شدند، صِرفِ وجود این نهاد کافی بود تا فضاهای امنی برای فعالیت‌های اجتماعی-سیاسی از جانب این نیروها به شکل‌های متفاوت، ازجمله با بهره‌گیری از شکاف‌های دستگاه، فراهم آید. به‌تعبیری می‌توان گفت این نهادها در حکم شمشیری دولبه عمل می‌کردند. از سویی، ویترین‌های خوش آب‌‌ورنگی بودند که دستگاه تبلیغات می‌توانست با نمایش آنها دَم از ارتقای فرهنگی بزند و همچنین چهره‌ای روادار از رژیم در قبال مخالفان رادیکال خود ترسیم کند، و البته از سویی دیگر گرچه فعالیت این نهادها و کارکنانش زیر چشم دستگاه امنیتی بودند، دستگاه سراسربینی نبود که بدون هر درز و شکافی بتواند کنترلی همه‌جانبه بر آنها اعمال کند. همچنین، هر بخش از دستگاه دولت برای گسترش دامنهٔ نفوذش در میان نیروهای اجتماعی هم به همین نهادها متوسل می‌شد.

اشاراتی که در کتاب یک شاخه گل در سیاهی جنگل به این وجوه کانون می‌شود دست‌مایهٔ مناسبی است برای پروراندن نگاه‌هایی از این دست. کتاب میرزائی نه فقط اطلاعاتی منسجم و دقیق از درون کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به‌دست می‌دهد، که به‌لحاظ پیش کشیدن ایده‌های تازه‌ای که، فراتر از سازمان درونیِ این نهاد، به کلیت دستگاه دولت در دوران پهلوی دوم مربوط می‌شوند کتابی شایان‌توجه است؛ ایده‌هایی که البته پرداختن به آنها خود کاری است کارستان.

 

معرفی مختصر نویسندهّ کتاب: علی میرزائی (ز. ۱۳۲۸)، دانش‌آموختهٔ علوم سیاسی و کتابداری، از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۹ در پست‌های مدیریتی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به‌کار بوده است. پس از آن به وزارت کشور می‌رود و، ضمن تصدیِ مدیرکلی استانداری کهگیلویه و بویراحمد، به ریاست ستاد جنگ‌زدگانِ این استان هم منصوب می‌شود. در اواخر سال ۱۳۶۰، به‌استخدام سازمان برنامه و بودجه درمی‌آید و دبیر ستاد شوراهای برنامه‌‌ریزی کشور، سپس مدیر مرکز مدارک اقتصادی-اجتماعی و انتشارات، و البته هم‌زمان سرپرست دفتر آموزش و پژوهش این سازمان می‌شود. سپس تا ۱۳۷۸ که بازنشسته می‌شود، در پست‌های معاونت و مشاور عالی شرکت ملی فولاد ایران مشغول به‌کار می‌شود. علی میرزائی در ضمن سردبیری دوران طلایی ماهنامهٔ دانشمند (۱۳۶۴-۱۳۷۲) و قریب به سی سال انتشار منظم نشریهٔ نگاه نو را در کارنامه دارد. ازجمله آثاری که تاکنون منتشر کرده عبارتند از: فرهنگ، مردم‌سالاری، توسعه (نگارهٔ آفتاب، ۱۳۸۸)، ظهور و سقوط سپهبد حاج‌علی رزم‌آرا و چند مقالهٔ دیگر (نگارهٔ آفتاب، ۱۳۸۹)، و عاشق فوتبالم، ولی از فقر متنفرم! (نگارهٔ آفتاب، ۱۳۹۶).

 

[1] این نقل قول مربوط به گفتگویی است که در سال ۱۳۹۴ با میرزائی صورت گرفته است.

[2] از دیگر نهادها با همین کارکرد عبارت بودند از مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات اجتماعی، سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، و لژیون شاهنشاهی خدمتگزاران بشر.

یک شاخه در سیاهی جنگل (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۴۴-۱۳۵۷)
علی میرزایی
تهران: نگارهٔ آفتاب، ۱۴۰۰
۲۶۰ صفحه

Comments are closed.

This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish. Accept Read More

Privacy & Cookies Policy